برای دردانه ام

اولین روز مادر با حضور مهرسای عزیز

عسلکم امسال روز مادر رو نمیتونم وصف کنم . از یک طرف ناراحتی بخاطر شرایط و از طرفی حضور تو که هدیه ای از طرف خدا هستی برای من و بابا و شاید خیلی های دیگه ... دوست ندارم برات از غصه ها بنویسم پس فقط بهت میگم که بیشتر از حد تصور دوست دارم جوری که در غالب هیچ کلامی نمیتونم تفسیر کنم  امسال تو موجود نازنین هم در جمع ما بودی و مفهوم این روز رو صد چندان برام ملموس تر کردی . خدایا یعنی واقعا منو لایق دونستی و نام مادر رو رو من هم گذاشتی ؟ خودشم مادر فرشته ای مثل مهرسا ؟؟؟؟؟ خدای مهربون تا آخر عمر سر از سجده بر ندارم و شکرت رو بگم بازم نمیتونم ادای دین کنم .ممنونم ازت . مهرسای عزیز مثل معجزه وارد زندگیمون شدی و بهانه ی خنده هامون . و اما ...
30 ارديبهشت 1391

ویزیت ماه نهم (با تاخیر) و سرماخوردگی کوچووووووووولو

دختر گلم روز یکشنبه ١٧ اردیبهشت (٩ ماه و ٨ روزه بودی )رفتیم برا کنترل ماه نهم .به دلیل شرایطی که بود و مجلس و ... کنترل این ماه با یکهفته تاخیر انجام شد. دکتر طبق معمول از قد و وزن و دور سر راضی بود  و گفت این ماه خیلی خوب وزن گرفته و معلومه  مامان حسابی بهش رسیده . بعد هم چون چند روزی بود آب بینی ت سرازیر بود و اجازه پاک کردن با دستمال و پوار رو هم نمیدادی دکتر ریه و گوش و حلقت رو هم معاینه کرد و گفت یه سرماخوردگی مختصر داره البته چیز مهمی نیست. و دو تا قطره برا بینیت داد {ناپريزول و رينوسالتين } و یه شربت{هيدروكسي زين} و قطره استامینوفن. غذاهایی که تا الان بهت میدم: -صبحانه :فرنی یا حریره بادام -ناهار:‌اغلب آش یا ...
20 ارديبهشت 1391

ورود به 10 ماهگی

شیرینی زندگی ورود به ده ماهگیت مبارک .هر روز که میگذره تو شیرینتر و با نمک تر میشی و من عاشق تر. الان دیگه مفهوم تقلید رو میدونی مثلا با سرفه کردن ما شما هم الکی سرفه میکنی.و زود همه چی رو یاد میگیری .خونه عمه جون هم که سعی میکنن بهت بای بای و دست دادن و نانای رو یادت بدن . اولین باری که حس کردیم کاملا متوجه حرفای ما میشی وقتی بود که بابا جون هر بار که بغلت میکرد میگفت بیا بریم ماهی کوچولوهای قرمز رو نشونت بدم و شما رو میبرد تا تنگ ماهی که بالای یخچال بود رو ببینی بعد از یکی دو روز وقتی گفت بریم پیش ماهی ها شما زود برگشتی و به تنگ ماهی نگاه کردی.و اولین آموزش هم این بود که من عروسکی داشتم یادگار زمانی که حدودا ١٨ ساله بودم و اون زمان بهشون...
11 ارديبهشت 1391

اولین مسافرت مهرسا

نفسم اولين مسافرت سه نفره؛ سفر2شبه  به كرج بابت ماموريت ماماني بود. در تاريخ 4 ارديبهشت 91 وقتي 8 ماه و 25 روزه  بودی. موقع رفتن تو صندلي ماشين كمي بازي كردی و بعد خوابيدی ؛ بعد از بيدار شدن از خواب هم كمي بازي كردی و ديگه نق زدی در ضمن خب مشخص بود تو جايي كه نميتونی حركتي بكنی اذيت ميشی . من اومدم و عقب نشستم و بغلت  گرفتم تا كرج در واقع حدود 3/2 مسير تو صندلي و 3/1 بغل من ؛ موقع برگشتن هم حدود 1 ساعت تو صندلي اما شروع كردی به نق زدن تا اينكه مجبور شدم بیام عقب و تا رسيدن به مقصد عقب بودم . تقريبا نصف راه رو بغل من خواب بودی.در كل اذيت نكردی و مثل هميشه در سفر هم خوب بودی و رابطه خوبي با كسايي كه حتي بار اول بود كه ميد...
11 ارديبهشت 1391

چهارشنبه سوري

آتش پاره ي من غمهاتو آتیش میزنم                        سرخی آتیش مال تو چشم حسودا کور شه از                 عشق میون من و تو قرار بود تا عيد چيزي ننويسم اما نشد . خب بريم سر اصل مطلب. روز سه شنبه 23 اسفند ماه {كه شما دقيقا 7 ماه و 13 روز داشتي}ظهر (دقيقا يادم نيست چه جوري) متوجه شدم يه نقطه سفيد رو لثه پائينيته ,و سمت چپ.گفتم تازه ماست دادم شايد البته شايد يه چيزي ماليده اما پاك نشد . شك كردم . آخه لثت سفيد نشده بود اما مدتها بود آب دهنت...
10 ارديبهشت 1391
1